مصاحبه اپرا وینفری با نلسون ماندلا (بخش اول)



نويسندگان
جدیدترین مطالب
لینک های روزانه

اپرا: آخرین باری که با من صحبت کردیم، تو به من گفتی که اگر در زندان نبودی، سخت ترین کاری را که هر انسانی می تواند در زندگی انجام دهد را هرگز انجام نمی دادی که "تغییر دادن خود" است! حالا اگر ممکن است برای ما بگو که چطور شد که 27 سال زندان بودن از تو یک مرد متفاوتی ساخت؟

ماندلا: قبل از این که در زندان بودم، فردی بسیار فعال بودم به این شکل که در سیاست فعالیت های زیادی داشتم و در عین حال خودم به عنوان یکی از اعضای سازمان رهبری آفریقای جنوبی فعالیت می کردم. و معمولا از ساعت 7 صبح هر روز به فعالیت های مختلف می پرداختم تا زمانی که دیگر نیمه شب شده بود! بنابراین در طول تمام این مدت هرگز فرصت این را نداشتم که بنشینم و به فکر فرو بروم و با خودم خلوت کنم. وقتی که کار می کردم، تمام روح و جسم من درگیر کارهایی می شد که انجام می دادم و بنابراین هرگز نمی توانستم به ماکزیمم میزان توانایی های هوشی خودم برسم. این در صورتی است که وقتی شما را در یک سلول کوچک می اندازند، وقت بسیار بیشتری را برای فکر کردن خواهید داشت. شما در این حالت این فرصت را خواهید داشت که دیدگاه کاملا شفافی را نسبت به گذشته و همچنین نسبت به آینده خودتان پیدا کنید و خوشبختانه من این موقعیت را پیدا کردم. من به این نتیجه رسیدم که گذشته ای که دارم هنوز هم جای زیاد بسیاری برای ارتباطاتی که با دیگران انسان ها داشتم و همچنین برای فرصت هایی که برای رشد بیشترم در اختیارم قرار گرفته باشد می گذاشت.

اپرا: منظورتان از این جمله چیست؟ می توانید بیشتر برایمان توضیح دهید؟ منظورتان چیست که گذشته تان جای زیادی را برای این چیزها می گذاشت؟

ماندلا: وقتی که در سال های دهه 1940 به جوهانسبورگ رسیدم، خانواده من من را ترک کردند به این دلیل که آن ها احساس می کردند که من آن ها را ناراحت کرده ام. حقیقت این است که آن ها می خواستند مرا به یک ازدواجی وادار کنند که از ابتدا برای من برنامه ریزی شده بود. این در صورتی است که من قبول نمی کردم و بنابراین وقتی که آن ها را ترک کردم آن ها احساس می کردند که من حقیقتا آن ها را ناامید کرده ام. در جوهانسبرگ، بسیاری از افراد بودند که با من خیلی مهربان بودند و به من محبت زیادی داشتند. ولی وقتی که تحصیلاتم را در آن دانشگاه به اتمام رسیدم و تبدیل به یک وکیل شدم، کم کم رو به سیاست آوردم و دیگر به خانواده ای که داشتم فکر نمی کردم. همین موضوع باعث شد تا کاملا از یاد خانواده ام غافل شوم. این غفلت برای مدت طولانی با من مانده بود تا زمانی که من را به زندان انداختند. هنگامی که به زندان افتادم تازه با خودم فکر می کردم که چرا تا کنون به آن ها توجهی نداشته ام! آن زمان بود که کم کم به این فکر افتادم که بهتر است به آن ها هم توجه کنم. در حقیقت تها زمانی که در زندان بودم شروع به فکر کردن به این موضوع کردم که : "پس برای این فرد در خانواده ام و یا آن فرد و ... چه اتفاقی افتاد؟ چرا من هرگز برنگشتم تا به آن ها بگویم که از آن ها تشکر می کنم؟ چرا از آن ها تشکر نکردم؟"

حقیقت این است که هنگامی که مرا به زندان انداختند دربار زندگی که در گذشته داشتم فکر می کردم و به این نتیجه رسیده بودم که در آن زمان دیگر خیلی کوچک شده بودم و دیگر به عنوان یک انسان به آن شکلی که باید باشد نبودم که ارزش های انسانی داشته باشم. در حقیقت در آن زمان من احساس می کردم که به عنوان فردی که قدردان خانواده اش باشد عمل نمی کردم. من تبدیل به یک موجود حقیری شده بودم که اصلا شبیه به انسانی که می خواهد دیگران را مورد حمایت قرار دهد نبودم. بنابراین می توان گفت که زندان رفتن مرا خیلی تغییر داد. پیش خودم تصمیم گرفته بودم که اگر از این زندان بیرون بیایم سعی کنم تا کاری کنم که این افراد مورد حمایت من قرار بگیرم. تصمیم گرفتم وقتی که از زندان بیرون رفتم دیگر انسان بهتری باشم و سعی کنم تا نسبت به این افراد بهتر عمل کنم. همچنین تصمیم گرفتم که ارزش های انسانی را که فکر می کردم به هنگام رفتن به زندان از دست داده ام دوباره برای خودم بیشتر و بیشتر کنم. من همیشه فکر می کردم که می توانم انسانی باشم که می خواهم ولی این مدتی که در زندان بودم به من ثابت کرد که چنین چیزی نبود و تبدیل به فردی شده بودم که نمی خواهم. بنابراین وقتی که به زندان رفتم به این نتیجه رسیدم که می توانم زندگی خودم را آن طوری که می خواهم تغییر دهم و می توانم کاری کنم که وقتی از زندان بیرون آمدم دیگر انسانی دیگر باشم که به انسان های دیگر کمک و نکی می کند. هنگامی که بیرون از زندان بودم این اصل را فراموش کرده بودم که اگر انسانی به تو خوبی کند تو هم باید سعی کنی تا به این فرد پاسخ بدهی این در صورتی است که وقتی به زندان رفتم به این اصل فکر کردم و بر این اساس تصمیم گرفتم تا این کار را انجام دهم. بنابراین می توان این گونه نتیجه گرفت وقتی که من برای مدت 27 سال زندان بودم این مدت طولانی به من کمک کرد تا نفس خودم را پالوده کنم و سعی کنم تا با تمام وجود در تغییر خودم بکوشم. سعی کردم تا فرد دیگری باشم که همیشه به دیگران کمک می کند و به نظر من این یک دستاورد بسیار بزرگ برای من است. در حقیقت می توان گفت سال هایی که در زندان بودم از پربارترین سال های زندگی من بود چراکه به من کمک کرد تا انسان دیگری شوم.

 

اپرا: بله دقیقا درست است در صورتی که کسی به شما کمک کند تو هم باید به او کمک کنی.

ماندلا: بله دقیقا و این دقیقا همان کاری است که من در حال انجام دادن آن هستم: پاسخ دادن به کارهای خوبی که آن ها برای من کرده اند! در حقیقت من از زمانی که از زندان آزاد شدم تا به کنون سعی می کنم تا به کارهای خوبی که دیگران برای من انجام می دهند پاسخ بدهم. البته من بر این باورم که انسان باید به افراد دیگر هم خوبی کند. در حقیقت من برای این که به آن ها خوبی کنم برنامه ریزی های مشخصی دارم. به نظر من هیچ چیزی بدتر از این نیست که من یک روز صبح از خواب بیدار شوم در صورتی که هیچ برنامه ای برای پیاده کردن ندارم. در حقیقت من دوست دارم تا همیشه برای کمک کردن به افرادی که مستحق کمک کردن می باشند برنامه داشته باشم و بر این اساس تمام تلاش خودم را هم می کنم. بسیاری از افراد هستند که زندگی سختی دارند و فقیر هستند. همچنین بسیاری از افراد دیگر هستند که مشکلاتی دارند که حقیقتا نیاز به کمک کردن دارد. بسیاری از افراد دیگر هم به بیماری های جسمی و در برخی از موارد روحی دچار هستند که نیاز دارند تا کسی مانند من به آن ها کمک کند. بنابراین کمک کردن به دیگران باید به عنوان یک موضوع بسیار مهم و اساسی در برنامه ریزی هایم درآید و در صورتی که برنامه ریزی برای کمک کردن به این افراد نداشته باشم واقعا برایم یک فاجعه است. من همیشه به این موضوع فکر می کنم که اگر قرار باشد روزی من به یک دلیل از بین بروم، این دلیل این است که توانایی کمک کردن به این افراد را نداشته باشم. حتی در صورتی که این توانایی را داشته باشم که بخش کوچکی از زندگی خودم را با خوشحال کردن دیگران بگذرانم حتما این کار را خواهم کرد و بدون تردید تمام تلاشم را می کنم که در این راه موفق شوم.

اپرا: بنابراین وقتی که شما از خواب بیدار می شوی، روز خودتان را این گونه آغاز می کند که به دیگران کمک کنی؟

ماندلا: بله من سعی خودم را می کنم که این کار را به شیوه های مختلفی انجام دهم. به عنوان مثال این کار هم به شکل مستقیم و هم به شکل غیرمستقیم برای من قابل انجام است. مثلا یکی از کارهایی انجام می دهم این است که سعی می کنم تا برای این افراد مدرسه بسازم. همچنین در برخی از موارد سعی می کنم تا برایشان کلینیک تولید کنم تا آن دسته از افرادی که توانایی آن را ندارند که به مراکز درمانی بروند که خیلی گران است؛ از کلینیک استفاده کنند. همچنین در بسیاری از موارد سعی می کنم تا فرصت های آموزشی بیشتری را برای کودکان ایجاد کنم که بتوانند درس بخوانند. و البته علاوه بر همه این کارها، من برای این که در کنار خانواده ام زندگی کنم هم وظیفه هایی دارم که سعی می کنم به این وظیفه ها هم رسیدگی کنم.

 

اپرا: آیا سعی می کنی تا به این روش تمام آن سال هایی را که برای این که به آن ها کمک کنی آماده نبودی چون در زندان بودی و بنابراین نمی توانستی به آن ها کمک کنی را به این شکل جبران کنی؟

ماندلا: خوب البته من به قضایا به این شکل نگاه نمی کنم. ولی سعی می کنم تا در زمانی که از زندگیم باقی مانده است به افرادی که فقیر هستند کمک کنم تا مشکلاتی را که با آن ها مواجه می شوند حل کنند. می دانی یکی از مهم ترین و کلیدی ترین مشکلاتی که در تمام جوامع وجود دارد مشکل فقر است. در حقیقت فقر را می توان به عنوان یکی از بزرگترین و یا حتی می توان گفت بزرگترین چالشی دانست که تمام انسان ها و تمام بشریت با آن مواجه می باشد. بنابراین من تمام تلاشم را می کنم که این چالش از بین برود. به همین دلیل است که من سعی می کنم تا مدرسه بسازم و به همین دلیل هم هست که سعی می کنم کاری کنم که انسان ها را از این هیولای زندگی خوار به نام فقر نجات دهم.

اپرا: من این اواخر مدتی به جزیره رودن رفته بودم. همان طور که می دانی زندانی که تو در آن زندانی بودی در این جزیره قرار دارد. در حقیقت این زندانی بود که تو برای مدت 18 سال ابتدایی دوره حبست در آن بودی. من در این رابطه داستان هایی شنیده ام. به عنوان مثال شنیده ام که تو جوان ترین دخترانت را هنگامی که 2 و 3 ساله بوده اند برای آخرین بار دیده بودی و دیگر آن ها را ندیدی تا زمانی که حدودا 16 ساله بودند! این موضوع چه احساسی به تو می داد؟

ماندلا: خوب می دانی شاید همین که آن ها را نمی دیدم باعث شده بود که نسبت به کودکان یک علاقه بسیار زیادی پیدا کنم. می دانم من برای مدت 27 سال نتوانستم آن ها را ببینم. این یکی از بزرگترین و سخت ترین مجازات هایی است که به طور کلی زندگی کردن در زندان می تواند برای شما به همراه داشته باشد. به این دلیل که کودکان یکی از مهم ترین دارایی ها برای هر کشوری هستند. آن ها نسل های آینده کشور را می سازند و بنابراین انسان های آینده کشور هستند. بنابراین خیلی مهم است که به آن ها آموزش های صحیح داده شود و همچنین به اندازه کافی نسبت به پدر و مادرشان به آن ها عشق داده بود. و هنگامی که شما در زندان هستید، متاسفانه نمی توانید این چیزها را به فرزندان خودتان بدهید و این موضوع برای من خیلی دردناک بود.

 

اپرا: بله این خیلی سخت است. به نظر من حتی خیلی سخت است که دنیایی را تصور کنی که در آن دنیا تو این شانس را نداشته باشی که کودکان خودت را ببینی، آن ها را لمس کنی، آن ها را نگه داری و از بودن در کنار آن ها بهره مند شود. من فکر می کنم این موضوع باید بزرگترین درد تو باشد این طور نیست؟

ماندلا: بله دقیقا همین طول است که می گویی. این بزرگترین درد من در این دوران بود.

اپرا: خوب علاوه بر این که بزرگترین چیزی که تو را از داشتن آن منع می کردند بچه بوده است؛ دیگر فکر می کنی از چه چیزهایی محروم شده ای؟ دیگر چه چیزهایی در زندگیت قبل از زندان رفتنت بود که وقتی به زندان افتادی دیگر آن ها را نداشتی و این موضوع تو را اذیت می کرد؟

ماندلا:خوب می دانی خیلی چیزها وجود داشت ولی از همه آن ها مهم تر خانواده من بود و در درجه دوم هم مردمم که خیلی دلم برایشان تنگ شده بود. البته من با رژیمی که در آن زمان در کشور وجود داشت راحت نبودم و می دانستم که از بسیاری از جنبه ها افرادی که خارج از زندان بودند از افرادی مانند من که داخل زندان بودند بیشتر رنج می کشیدند و همین موضوع به نوبه خودش بازهم مرا بیشتر اذیت می کرد. در حقیقت ما در زندان حداقل امکاناتی داشتیم. به عنوان مثال سه بار غذا می خوردیم و چیزهایی داشتیم که بپوشیم که البته با این که لباس زندانی بودند ولی با این وجود به اندازه ای بودند که ما را از گرما و سرما حفظ کنند. همچنین خدمات درمانی زندان برای ما رایگان بود و به صورت رایگان پزشک ما را معالجه می کرد و همچنین ما این توانایی را داشتیم که برای مدت 12 ساعت بخوابیم! این در صورتی است که بسیاری از افراد بودند که با این که به ظاهر آزاد بودند و بیرون از این شرایط بودند ولی با این وجود از داشتن این چیزها لذت نمی بردند.

اپرا: آیا احساس می کردی که از کل دنیا بریده ای؟ آیا رابطه ات با کل دنیا قطع شده بود؟

نسلون: خوب می دانی البته به این شکلی که شما می گویید ممکن است پاسخ آری باشد ولی حقیقت این است که ما وسایل دیگری برای ارتباط گرفتن با دنیا داشتیم. به عنوان مثال همیشه اخبار به ما می رسید. البته با این که این اخبار معمولا حدودا 2 تا 3 روز بعد از این که اتفاق افتاده بودند به ما می رسید ولی با این وجود در معرض اخبار بودیم. علت این موضوع این بود که با برخی از زندانبانانی که در آنجا بودند دوست شده بودیم و از آن ها می پرسیدیم که خبرهای جدید چیست و آن ها هم به ما می گفتند به این شکل که به صورت مخفیانه برای ما روزنامه ها را می آوردند و ما آن ها را می خواندیم و دوباره به زندانبانان می دادیم و آن ها هم روزنامه ها را برمی گرداندند.

اپرا: برای من خیلی جالب است که شما توانسته بودید تا با این زندانبانان دوست شوید. به نظر من این طور می آید که تو در زمانی که در زندان بودی نسبت به زمانی که بیرون از زندان بودی انسان منظم تری شده ای این طور نیست؟ همچنین من شنیده ام که تو در این دوران به طور منظم مطالعه می کرده ای و دوستانت را هم که در آنجا بوده اند تشویق می کرده ای که مطالعه کنند. چرا این کار را انجام می دادی؟

 

ماندلا: خوب می دانی من برای این موضوع یک دلیل کاملا قانع کننده دارم. دلیل من این است که هیچ کشوری به هیچ عنوان پیشرفت نمی کند مگر این این که افرادی که در آن زندگی می کنند درس بخوانند و تحصیلات داشته باشند. بنابراین من هم تصمیم گرفتم تا این کار را انجام دهم تا برای دیگرانی هم که به من نگاه می کنند الگو شود و آن ها هم این کار را بکنند. من فکر می کنم هرگاه که یک ملتی رشد می کند به مدد افرادی است که این "مزیت" مطالعه کردن را دارند. بنابراین بر این باورم که افرادی که مطالعه می کنند افرادی هستند که می توانند چرخ های این ملت را بچرخانند. من به این موضوع ایمان کامل داشتم و در عین حال می دانستم که این توانایی را دارد که زندگی انسان های دیگر را در زندان بهبود بدهم. می دانی من فکر می کنم در صورتی که ما در زندان رفتارهای دیگری می کردیم ممکن بود وقتی که از زندان بیرون می آییم انسان های دیگری بیرون بیاییم! و حتی ممکن بود تبدیل به انسان هایی جنایتکار شده باشیم! بنابراین برای این که جو زندان را بهتر کنم و برای این که کاری کنم که این افراد هم بتوانند به نوبه خودشان سهم خودشان را ایفا کنند و در آینده تبدیل به مردان بهتری شوند، تصمیم گرفتم تا در زندان درس بخوانم و این درس خواندن را به آن ها هم یاد بدهم. می دانی وقتی که تو به سلاح تحصیلات مسلح شده باشی این امکان را داری که وقتی که از زندان خارج شدی فرد قدرتمندی شده باشی که توان بالایی دارد و همچنین میزان آزادی بیشتری را تحصیلات بیشتر خواهی داشت و بنابراین من تمام تلاشم را کردم تا این کار را انجام دهم.

اپرا: بنابراین فکر می کنی وقتی که از زندان بیرون آمدی انسان باهوش تری شده بودی؟

خوب می دانی چیست تمام چیزی که می توانم در این رابطه بگویم این است که من نسبت به زمانی که به زندان رفته بودم کمتر احمق بودم و فکر می کنم که این می تواند یک دستاورد بزرگ باشد. من سعی کردم تا خودم را به خواندن ادبیات و کتاب های ادبیاتی جهان مشغول کنم. به عنوان مثال یکی از کتاب هایی که خواندن آن را خیلی دوست داشتم کتاب خوشه های خشم بود.

اپرا: این کتاب یکی از کتاب های مورد علاقه است

 

ماندلا: بله می دانی وقتی که کتاب را به صورت کامل خواندم، احساس کردم که انسان دیگری شده بودم و با انسان قبلی متفاوت بودم. من با خواندن این کتاب توانایی های خودم را در فکر کردن و در عین حال در منظم بودن افزایش داده بودم و همچنین توانایی هام در ارتباطاتی که با دیگران برقرار می کردم نیز بیشتر می شد. بنابراین می توانم این گونه بگویم که من زندان را در حالی ترک گفتم که نسبت به زمانی که به آن رفتم آگاهی بیشتری پیدا کرده بودم و همان طور که می دانید به میزانی که شما آگاه تر می شوید به همان میزان هم کمتر دچار غرور و خشم خواهید بود.

اپرا: آیا تو فکر می کنی که غرور چیز بدی است؟ آیا غرور داشتن را امری نامطلوب می دانی؟

ماندلا: البته که چنین است! غرور داشتن به نظر من به هیچ عنوان چیز خوبی نیست! وقتی که من جوانتر بودم، حقیقتش را اگر بخواهید خودم کمی مغرور بودم! ولی خوشبختانه وقتی که به زندان رفتم این غرور در من از بین رفت! زندان به من کمک کرد تا دیگر فرد مغروری نباشم و من احساس می کنم این که از غروری که در گذشته در من وجود داشت کاملا پالوده شدم از جمله مزیت هایی است که رفتن زندان برای من داشته است. می دانی فردی که مغرور باشد و غرور داشته باشد هیچ کاری نمی کند جز این که گروهی از افراد را با خودش دشمن می کند. من با این غرور خودم در حقیقت هیچ کاری نکردم جز این که تعداد افرادی را که دشمنان من بودند بیشتر کردم و خوشحالم که وقتی به زندان رفتم این غرور من در شکسته شد.

اپرا: به غیر از مغرور بودن دیگر چه مشخصه هایی وجود دارد که تو فکر می کنی بهتر است انسان ها آن ها را نداشته باشند؟

 

ماندلا: همان طور که گفتم یکی از این مشخصه ها غرور است. مشخصه دیگر هم بی تفاوت بودن نسبت به اتفاقاتی است که در زندگی انسان ها می افتد. این موضوع خیلی اهمیت دارد. در صورتی که شما نسبت به اتفاقاتی که برایتان می افتد بی تفاوت باشید این موضوع نیز می تواند برای شما بسیار مضر باشد و به ضررتان تمام شود. شما باید سعی کنید تا چیزهایی را ببینید که مربوط به همه انسان ها است. در حقیقت انسان هایی که بی تفاوت هستند به جای این که چیزهایی را مشاهده کنند که مربوط به همه انسان ها هستند و همه انسان ها را به همدیگر پیوند می دهند چیزهایی را می بینند که انسان های مختلف را از هم جدا می کنند و این خیلی موضوع مهمی است که شما باید سعی کنید تا چیزهایی را ببینید که نسل بشر را در کنار هم نگه داشته است. من فکر می کنم یکی از مهم ترین و بهترین خصوصیاتی که یک رهبر خوب باید داشته باشد این است که سعی کند تا مستقیما به این موضوع توجه کند و بنابراین به جای این که بی تفاوت باشد این موضوعات را هم درنظر بگیرد. این در صورتی است که وقتی شما فردی بی تفاوت می باشید دیگر این ویژگی در شما وجود نخواهد داشت.

اپرا: بله و البته یکی از ویژگی های مهم یک رهبر خوب این است که صلح ایجاد کند این طور نیست؟

بله البته این که حتما به عنوان یکی از مهم ترین ویژگی ها و پارامترهایی که یک رهبر خوب باید داشته باشد مورد توجه است. شما به عنوان یک رهبر خوب باید تمام تلاشتان را بکنید تا صلح ایجاد کنید و در انجام دادن این کار از هیچ تلاشی دریغ نکنید. در حقیقت صلح جو بودن مهم ترین ویژگی است که یک رهبر باشد داشته باشد و بنابراین باید سعی کند تا همیشه در زمانی که یک خطری کشورش را تهدید می کند تا تمام توانش به سمت جلو حرکت کند و با این خطر مبارزه کند در صورتی هم که کشور در صلح و آرامش بود یک رهبر خوب باید تلاشش را بکند تا این صلح را به تمام بخش های کشور و تمام مردم انتقال دهد و در عین حال تمام تلاشش را برای برقرار کردن و ادامه دادن این صلح بکند.

اپرا: فکر می کنی افرادی که از همه بیشتر به آن ها احترام می گذاری دارای چه مشخصه های کلیدی هستند؟

 

ماندلا: خوب می دانی در بسیاری از موارد یک رهبر باید سعی کند تا افرادی را که در کنار آن ها کار می کند نقد کند. ممکن است بسیاری از ویژگی های مربوط به افرادی که او در کنارشان کار می کند مطالبق میلش نباشند و از این نظر ممکن است نیاز باشد که آن ها را نقد کند. البته این در حالی است که من بسیاری از افرادی را که در کنارم کار می کنم دوست دارم و البته با این که نسبت به برخی از آن ها انتقاداتی هم دارم ولی در مجموع نسبت به آن ها احساس علاقه زیادی می کنم. من رهبری را دوست دارم که سعی کنم تا در عین حال که نقاط ضعف دیگران را می بیند و در بسیاری از موارد سعی می کند تا به آن ها یادآوری کند سعی کند تا نقاط مثبت زندگی آن ها را هم ببیند و سعی کند تا ویژگی های مثبتشان را به آن ها بگوید و حتی در بسیاری از موارد سعی کند تا از این ویژگی های مثبت استفاده کند و این ویژگی های مثبت را خودش هم با سعی و تلاش بدست آورد. در حقیقت ما باید سعی کنیم تا به جای این که انسان های مختلف را به شکل کامل سیاه و یا به شکل کامل سفید ببینیم؛ آن ها را به صورت خاکستری و به همان شکلی که همه ما انسان ها هستیم ببینیم و سعی کنیم تا ویژگی های مثبتشان را قدردانی کنیم و از آن ها یاد بگیریم و در صورتی که فکر می کنیم برخی از ویژگی های منفی دارند؛ آن ها را به این افراد بگوییم تا این ویژگی ها را برطرف کند. در صورتی که شما بتوانید به عنوان یک رهبر چنین کاری انجام دهید می توانید انتظار داشته باشید که ویژگی های اصلی و اساسی یک رهبر خوب را دارا می باشید. فراموش نکنید در صورتی که بخواهید از ویژگی های منفی این فرد بگویید ممکن است این فرد از دست شما آزرده شود و این اصلا کار درستی نمی باشد. در صورتی که شما بخواهید فردی را آزار دهید این کار حتی ممکن است در ابعاد بزرگ مانند زمانی که شما رهبر هستید به ضرر شما و مردم و یا حتی به ضرر خود این فرد هم باشد. بنابراین فراموش نکنیم که آزار دادن یک فرد می تواند کار بسیار خطرناکی باشد که مشکلات جدی برای شما ایجاد کند.

 



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





[ پنج شنبه 13 آبان 1400 ] [ 12:51 ] [ شکوهی ]

درباره وبلاگ

به وبلاگ من خوش آمدید
آرشیو مطالب
امکانات وب
ورود اعضا:

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

خبرنامه وب سایت: